نگو بامن، نگو شعرت گناه است
که این احساس من عصیان غمهاست
.
خروش کهنه زخم یاد دیروز
نوای بی وفایی های فرداست
.
نگو بامن ،نگو دیوانه ای تو
چه باید، عشق مجنون خواهد ازمن
وجودم بنده و تسخیر عشق است
زمن نامی زمن میباشد ازمن

.

ادامه شعر در ادامه مطالب

ادامه نوشته

سكوت آخر


من اون مرد مغرورم که هنوزم وایساده پایِ همه اون حرفا

توام اون لیلی توخالی که هر چی رنگِ عشق به خودت مالیده بودی که اونم

با یه نمِ بارون از روت پاک شد و ریخت ...

حالا اون چیزی که ازت مونده یه سایه ی سیاه و نفرت انگیزه

که هنوزم تو زندگیمه !

و یه اسم .....

که شنیدنش افسردم میکنه

آره .....این منم:منی که در مقابل سکوتت

سکوت کرد و......

بی صدا مرد!!!!!

و چه سکوت نقرت انگیزی بود: آخرین سکوتم!!!!!

درست مثل :یادت!!!!!!

اما میدونم یاد تو و عشق تو تنها چیزیه که  هیچ وقت برام نفرت انگیز نمیشه